کایل لاوری، یکی از بهترین بازیکنان بسکتبال لیگ NBA ، به یاد خاطرات خود از دوران نوجوانی که در فیلادلفیا سپری کرده، مطلبی نوشته که آن را در بهترین سایت خبری بسکتبال میخوانید. با بسکتفا همراه باشید.
مسافت سی دقیقهایِ بیرون از شهر، دیگر اسمش رانندگی شهری نیست، بلکه مسافرت است. وقتی در اوایل دهه ۲۰۰۰ میلادی در شهر ویلانووا دوران نوجوانی خودم را پشت سر میگذاشتم، همیشه به این موضوع فکر میکردم. منظورم از لحاظ جغرافیایی است. ویلانووا در واقع اصلا جزو فیلادلفیا نبود. جایی در حومه شمالغربی فیلا که زیاد در چشم نبود. اگر در مورد بسکتبال فیلادلفیا و بازیکنانی که برای لیگ NBA پرورش داده حرف بزنیم، آمار ویلانووا اصلا حساب نمیشد زیرا تمام بازیکنان بزرگ فیلا از داخل شهر و مدرسه سنت جوییز پرورش مییافتند. اصلا هیچ حرفی از این مدرسهای که من میرفتم نبود.
اصلا چه کسی از این مدرسه معروف شده و به لیگ NBA رفته بود؟ کری کیتل؟ این موضوع مربوط به سالها پیش است و تازه، او اصالتا اهل نیواورلینز بود. ماروین اوکانر قبل از انتقال به سنت جوییز، یک سال در ویلانووا بود اما بیخیال؛ ویلا به دلایلی بسیاری که میتوانم بگویم، اصلا آمار خوبی نداشت. جیسون لاوسون و آلوین ویلیامز را هم میتوانم نام ببرم ولی همین فقط همین. هیچ کدام از اعضای تیم قهرمان ۸۵-۱۹۸۴ اهل فیلادلفیا نبودند. نمیتواند مسئولیت کل تیم را روی دوش دو بازیکن قرار دهید. چیزی که میخواهم بگویم این است که چندان در داخل شهر، نمیشد بچههایی را دید که لباس نووا برتن کرده و برای این تیم فریاد میزنند. انگار تمام برادری میان این دو مدرسه، تا پانزده مایل دوام داشت. سپس یک روز (سال ۲۰۰۱)، جی رایت آمد. او مردی از هافسترا بود که هیچکس چندان اطلاعی از وی نداشت و در حقیقت کسی اهمیت هم نمیداد. با اینکه او در یک شهر دیگر رشد کرده بود اما واقعا اخلاق و منش اهالی فیلا را در خود داشت. یک مزیت خوب در مورد جی، این بود که به حرف هیچکس ذرهای اهمیت هم نمیداد.
روزهایی سخت پیش از لیگ NBA
روز به روز همه چیز بهتر میشد و انگار معجزهای رخ داده بود که این تازهکارها، از این رو به آن رو شده بودند. اگر نمیدانستید که جی رایت مربی بسکتبال تیم ویلانوواست، فکر میکردید از مدل های GQ است. همیشه شاداب و خوب به نظر میآمد. وقتی در سال ۲۰۰۴ زیر دست او به پیشرفت ادامه میدادم، به موهای ژلی و کفشهای براقش خیره میماندم. جی، توصیف خوبی از ویلانووا به من ارائه میکرد. «جایی که انگار در خانهای، اما واقعا در خانه هم نیستی!» هر بار که اینطور میگفت، به نظرم همه چیز خوب میآمد. می خواستم همان شخصی باشم که به کودکان نشان میدهد علیرغم همه چیز، موفقیت ممکن است. بچههای فیلادلفیا برای حضور در ویلانووا یک الگو میخواستند و به نظرم من، با رهبری شخص باهوشی چون جی رایت، میتوانستیم به این مهم دست یابیم. یک نکته مهم در مورد رایت این بود که اصلا شبیه مربیها نبود و باید برای تشخیص این که شغل او چیست، با وی حرف میزدید. باور کنید هرچقدر این مرد را بیشتر بشناسید، به پلیدی درونش بیشتر پی میبرید. تمرین که شروع میشد، بسیار سخت میگرفت. منظورم از سخت، واقعا سخت است. به یاد دارم پس از یک هفته تمرینات در کمپ تابستانی، دوست داشتم قید همه چیز را بزنم. اصلا از جی رایت خوشم نمیآمد. با این ذهنیت آمدم که دوست داشتم یک رهبر باشم، یک ستاره نوظهور که در ویلانووا میدرخشد ولی همه چیز طوری پیش میرفت که به این فکر میکردم آیا اصلا قرار است بازی کنم؟ ذهنم را مشغول میکرد. ولی آقای رایت نگرش دیگری داشت و من بار اول متوجه این دیدگاه نشدم. حداقل تا پایانِ اولین فصلم متوجه نشدم. در بازی شانزدهم مقابل کارولینای شمالی بازی میکردیم که مهاجم تیم مصدوم شد و رایت مرا صدا زد و گفت قرار است بازی کنم.
او به من گفت جزو چهار گارد تیم هستی اما من نمیدانستم اصلا منظورش چیست. چهار گارد؟ اصلا نشنیده بودم. شاید الان به نظرتان موضوع مهمی نباشد، اما آن زمان، چرا بود. همه چیز بر پایه اعتماد بنا بود. مربی از ما میخواست به استراتژیاش (هرچقدر هم که عجیب باشد) اعتماد داشته باشیم. وقت نداشتیم به این فکر کنیم که آیا قرار است این استراتژی میسر واقع شود یا خیر. تنها راه ما، اعتماد بود. واقعا نقطه عطف بزرگی برای ویلانووا بود. منظورم کل مجموعه است. چهار گارد؟ لحظه بزرگی برای مدرسه، بسکتبال کالج و ما بود. میدانید اوضاع چگونه بود؟ انگار که برای گارد بازی کردن، نیازی به امتیاز آوردن نبود. نیازی به شوتزن بودن هم نبود. میتوانستیم مدافع یا ریباند کننده خوبی باشیم. همه به ما توجه زیادی میکردند و انرژی زیادی هم داشتیم. در فصل ۱۶-۲۰۱۵ با تماشای بازیهای برونسون که استعداد شگفت انگیزی داشت، الهام گرفتم. فقط به مدت دو سال در کالج بازی کردم و تصمیم خودم بود که خیلی زود به لیگ NBA بروم و حالا که به گذشته فکر میکنم، چندان از دوران نوجوانیام لذت کافی را نبردم. از آن لحظه که تیم را ترک کردم، ویلانووا همیشه یک قدرت بزرگ بوده است. هر سال برای قهرمانی میجنگد. دیوانه وار است که آقای رایت تا به امروز هفده سال می شود سرمربی ویلانوواست. اغلب هم مثل سایر مربیان، نامش در مطبوعات به گوش نمی خورد. امسال دوباره به فیلا برگشتم و دیدم نووا در تورنمنت بزرگ شرق بازی میکند.
فضا و جو آنجا بینظیر بود. هوادار بودن یک مساله و بخشی از تیم بودن، یک مساله دیگر است. مهم نیست تماشا کنید یا بازی کنید، واقعا آن حس را دریافت میکنید. خاطرات دو سال پایانیام در کالج، واقعا در ذهنم مبهم و گنگ است. آن سال ها واقعا لذت بردن را فراموش کرده بودم. اصلا همیشه داخل زمین بسکتبال بودم و برای رسیدن به لیگ NBA، میجنگیدم. قطعا دلتنگ مدرسه هم شدهام. نمیدانم آیا افسوسی در مورد آن سالها دارم یا خیر اما میتوانم به بچههای کوچک و نوجوانان یک توصیه کنم: از آن لحظات لذت کافی را ببرید زیرا دیگر آن را تجربه نخواهید کرد. هیچوقت با ویلانووا در مسابقات مهمی شرکت نکردم اما از آنجایی که خانه ما تا کمپ فقط پنج دقیقه فاصله دارد، همیشه به عنوان هوادار پیششان هستم. تابستانها هم در تمریناتشان شرکت میکنم. می بینم که چطور سخت تلاش و تمرین میکنند. مربی رایت، همیشه یاد می دهد تلاش کنید، با چنگ و دندان احترام کسب کنید و این به عنوان میراث او، در این شهر میماند. من هم آموخته تجربیات وی هستم، پس این اخلاق را دارم. در فیلادلفیا، تعصب و غیرت بسیار مهم است. همیشه به خودم افتخار میکنم که اهل فیلا هستم. «Fly Eagles Fly. Let’s go Phillies. Let’s go Flyers. The 76ers» عاشق این سرود هستم. نمایندگی شهر و کالجتان در بازیهای بزرگ، واقعا احساس غرور خاصی میدهد. بخشی از نقشهی عوض شدن فرهنگ یک کالج، مو به تن آدم سیخ میکند. ما از نسلی هستیم که جایگاه خودمان را به ریختن عرق به دست آوردیم. برخی هیچوقت قبول نخواهند کرد، برخی خواهند گفت ادراک و احساسات عوض شده اما جغرافیا همان است و سعی در منصرف کردن شما خواهند داشت. شاید مسافت ۳۰ دقیقه بیرون از شهر، حومه شهر باشد، شاید فاینال فور، اندازه قهرمانی نباشد اما مهم نیست. نووا، ما همه به تو اعتماد داریم. شهر به تو اعتماد دارد. مهم نیست چه اتفاقی بیفتد، فیلادلفیا عاشق تو است؛ تا ابد.